غرور اسلیترینی p29
روز بعد
کاترین ویو
بیدار شدم....... حالم خیلی بهتر شده بود.......
هیییی........
تو بغل متیو بودم........
خواستم بلند بشم که دستای متیو محکم تر شد
متیو: (چشم بسته) هنوز خوابم میاد......
کاترین: هی بیدار شو بینم
یهو متیو پرید و دستاش رو بالا آورد و با چشمای نیمه باز گفت
متیو: ببخشید..... ببخششیید.....
شروع کردم به چشم غره رفتنم که گفت
متیو: چیه؟..... آدم حس می کنه زل زدی به روح آدم....
کاترین: (با کمی داد) چون واقعا زدم!
متیو: هی آروم باش....
کاترین: نمی تونم آروم باشم!
متیو: نه که خودت هم بهم علاقه ای نداری.....
کاترین: بیا الان بحث نک......
متیو ویو
خیلی بد نگات می کرد انگار می خواست بکشتت..... خیلییییییییی بد نگاه می کردددددد خیلی سرد و کشنده یعنی حالت عصبی توش نبود خیلی آروم ولی کشنده بود حتی سرم رو هم انداختم پایین سنگینی نگاهش خیلی زیاد بود.....
چند دقیقه بعد
رسما رفتم اون دنیا و برگشتم جرات نمی کردم حرف بزنم اما نگاهش خیلی رو مخ بود
متیو: میشه این نگاه لعنتیت رو بردا......
کاترین: (با داد شدیییدددد) بردارم! توقع داری بردارممممممم تو......
اومدو یقه ام رو گرفتو ادامه داد
کاترین: تو ذهن منو توی خواب خوندی بعد میگی نگاههههه نکننننن
متیو: یادت رفته دیشب کی نجاتتت داااادد
دستش رو کشید انگار آروم تر شده بود بشت و به آرومی گفت
کاترین: درسته...درسته......
یهو برگشت یه مشت زد تو شکمم پرت شدم اون ور چقدر دستش سنگین بود
متیو: (با درد) هی.... دختر....... اه..... یادت... رفته.. که چقدر.... اه.... دستت... سنگینههه....
کاترین: اتفاقا وقتی یادم اومد دستم سنگینه زدمت!
رفتم و کشون کشون خودمو به درختی رسوندم و بهش تکیه دادمو نفس کشیدم
متیو: دفعه ی بعدی لطفا...... حواست رو جمع کن....
کاترین: من حواسمو جمع کنم یا تو! تو..... تو که دیشب ذهن منو خوندی....... تو چرا اینکارو کردی؟......چر.....
متیو: چون عاشقتم (با داد)
با حالت تاسف بهم نگاه کرد که ادامه دادم
متیو: آره عاشقتم ازت خوشم میاد.... آ... آره عاشقتم.... وقتی.... وقتی می بینمت دست خودم نیست.... چشمات.... توش غرق میشم.... نمی.... نمی دونم اما برام جالبی....
حالتی به خودش گرفته بود که انگار براش مهم نبود....
کاترین: تموم شد؟
کاترین ویو
بیدار شدم....... حالم خیلی بهتر شده بود.......
هیییی........
تو بغل متیو بودم........
خواستم بلند بشم که دستای متیو محکم تر شد
متیو: (چشم بسته) هنوز خوابم میاد......
کاترین: هی بیدار شو بینم
یهو متیو پرید و دستاش رو بالا آورد و با چشمای نیمه باز گفت
متیو: ببخشید..... ببخششیید.....
شروع کردم به چشم غره رفتنم که گفت
متیو: چیه؟..... آدم حس می کنه زل زدی به روح آدم....
کاترین: (با کمی داد) چون واقعا زدم!
متیو: هی آروم باش....
کاترین: نمی تونم آروم باشم!
متیو: نه که خودت هم بهم علاقه ای نداری.....
کاترین: بیا الان بحث نک......
متیو ویو
خیلی بد نگات می کرد انگار می خواست بکشتت..... خیلییییییییی بد نگاه می کردددددد خیلی سرد و کشنده یعنی حالت عصبی توش نبود خیلی آروم ولی کشنده بود حتی سرم رو هم انداختم پایین سنگینی نگاهش خیلی زیاد بود.....
چند دقیقه بعد
رسما رفتم اون دنیا و برگشتم جرات نمی کردم حرف بزنم اما نگاهش خیلی رو مخ بود
متیو: میشه این نگاه لعنتیت رو بردا......
کاترین: (با داد شدیییدددد) بردارم! توقع داری بردارممممممم تو......
اومدو یقه ام رو گرفتو ادامه داد
کاترین: تو ذهن منو توی خواب خوندی بعد میگی نگاههههه نکننننن
متیو: یادت رفته دیشب کی نجاتتت داااادد
دستش رو کشید انگار آروم تر شده بود بشت و به آرومی گفت
کاترین: درسته...درسته......
یهو برگشت یه مشت زد تو شکمم پرت شدم اون ور چقدر دستش سنگین بود
متیو: (با درد) هی.... دختر....... اه..... یادت... رفته.. که چقدر.... اه.... دستت... سنگینههه....
کاترین: اتفاقا وقتی یادم اومد دستم سنگینه زدمت!
رفتم و کشون کشون خودمو به درختی رسوندم و بهش تکیه دادمو نفس کشیدم
متیو: دفعه ی بعدی لطفا...... حواست رو جمع کن....
کاترین: من حواسمو جمع کنم یا تو! تو..... تو که دیشب ذهن منو خوندی....... تو چرا اینکارو کردی؟......چر.....
متیو: چون عاشقتم (با داد)
با حالت تاسف بهم نگاه کرد که ادامه دادم
متیو: آره عاشقتم ازت خوشم میاد.... آ... آره عاشقتم.... وقتی.... وقتی می بینمت دست خودم نیست.... چشمات.... توش غرق میشم.... نمی.... نمی دونم اما برام جالبی....
حالتی به خودش گرفته بود که انگار براش مهم نبود....
کاترین: تموم شد؟
- ۷.۱k
- ۱۰ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط